مجمع عمومی و معضلات کارگران
على طاهرى

طبقه کارگر ایران تحت فشار اختناق و فقر در یکی از بحرانی ترین دوره های حیات خود به سر می برد. بی کاری٬ قراردادهای سفید امضا٬ قراردادهای موقت٬ دستمزد بسیار پایین٬ نپرداختن دستمزدها٬ شرایط سخت کار٬ محدود کردن مشمولان بیمه٬ گرانی و تورم٬ سرکوب مستمر هر نوع تشکل کارگری و فعالان کارگری. اینها کافی است تا جامعه میلیونی را نظر آوریم که در چه شرایط دشوار و طاقت فرسایی زندگی می کنند. قطعه های مختلف این تصویر مکمل یکدیگرند. در این جامعه تامین معاش در گرو کار کردن است و بی کاری یعنی مرگ تدریجی. پس برای آنکه به مرگ تدریجی دچار نشوی مجبوری نیروی کارت را ارزان تر بفروشی و بیشتر کار کنی و هر قراردادی را جلویت می گذارند امضا کنی. شرایط به نوعی است که پرداخت سر وقت حقوق کارگر از "معجزات" شده است و اگر کارگر آخر ماه حقوق زیر خط فقرش را گرفت باید کلاهش را از شادی به آسمان بیندازد! چرا که مشاهده می کند خیلی ها حتی پس از 8 ماه و یکسال هیچ حقوقی دریافت نمی کنند. هرگاه کارد به استخوانشان رسیده و دست به اعتراض زده اند و خیلی ساده گفته اند حقوقمان را بدهید٬ کتکشان زده اند٬ دستگیرشان کرده اند٬ سرکوب و اخراجشان کرده اند.

اگر بحران اقتصادی٬ بیکاری٬ دستمزدهای پایین٬ فقر شدید٬ شرایط سخت کار و عدم پرداخت دستمزدها شرایط "داده" کارگران است٬ اما فقط نیمی از ماجراست. نیم دیگر این است که در برابر این وضع روزی نبوده که کارگران اعتراض نکنند. حداقل در چند سال گذشته روزی نبوده که کارگران اعتراضی نکنند. اما اعتراض بدون تشکل کارگران را از رسیدن به خواست هایشان باز میدارد.

کارگران برای دفاع از ابتدایی ترین حقوق خود نیز هیچ امکاناتی ندارند. وضع تشکل در ایران در مقایسه با حتی کشورهایی مانند ترکيه و فیلیپین و بنگلادش فاصله نجومی دارد. در شرایطی که سرمایه داران و کارفرمایان همه جور قدرت دارند که از منافعشان دفاع کنند و بر میزان آن بیفزایند٬ کارگران ایران هیچ وسیله ای برای دفاع از منافعشان ندارند. کارگران هفت تپه مثال بارز و گویایی است. کارگران واحد٬ کیان تایر و.... رژیم اسلامی حتی سندیکای ابتدایی کارگران واحد را هم قبول نکرد و دیدیم که چگونه اوباش خانه کارگر و شوراهاى اسلامى به تجمع کارگران واحد و دفترشان حمله کردند و زبان اسانلو را با تیز بر جر دادند. جاهائى مثل خاتون آباد کارگران گرسنه را به گلوله بستند. شرح اين رويدادها براى کسى که از شرايط کار و مبارزه طبقه کارگر ايران خبر ندارد٬ شبيه ماجرای یک فیلم ترسناک است. اما اين فيلم نیست٬ داستان سوررالیستی هم نیست٬ خیلی ساده بخشی از واقعیت شرایط زیست و کار و مبارزه طبقه کارگر ایران است. چرا که طبقه سرمایه دار می خواهد تمام هزینه های خود را از جیب طبقه کارگر بدهد. می خواهد سهم خود را از تولید اجتماعی هر چه بیشتر و بیشتر کند٬ و این منظور حاصل نمی شود مگر با تحمیل کردن پاکتی از بی حقوقی و اجحاف به طبقه کارگر!

بخشا عده ای سیاست های دولت حامی کارفرما را تفکیک می کنند. ابدا اینطور نیست. قراردادهای موقت کار٬ بیکارسازی٬ سیاست تعدیل اقتصادی٬ همه اسم رمز اعلام جنگ به طبقه کارگر است. اولی یکی از اشکال اجرای دومی است. سیاست تعدیل اقتصادی یعنی حمل کردن بحران های سرمایه داری با شانه کارگران. عده ای می گویند با بازسازی اقتصاد می شود به نجات طبقه کارگر شتافت. در جواب آنها باید گفت: اولا٬ بازسازی اقتصاد زنجیرهای طبقه کارگر را بیشتر به گردنش چفت می کند. ثانیا٬ بازسازی اقتصاد یعنی بازسازی طبقه سرمایه دار. سهم کارگر در دوره هاى بحران و رکود و رونق سرمايه دارى کمابيش يکى است. منطق هر دوره چاپيدن و استثمار کل طبقه براى تامين سود و انباشت سرمايه است.  چرا کارگر باید نیروی کار و نان سفره اش را به مشتی مفتخور بدهد تا در مقابل مشتى مفتخور ديگر "فکری به حالش بکنند"؟

قانون کار و دفاع از مبارزه حقوقی هم شکل دیگری از رویه وقت خریدن و به آدرس عوضی فرستادن کارگران است. در قانون ضد کارگرى کار که اصلا حقوق کارگر در نظر گرفته نشده و قانون بیشتر خاکریزی است که از منافع طبقات بالا به زور زندان و نیروی سرکوب دفاع می کند. منظور اينست که کارگران در مبارزه براى احقاق حقوق خود بايد به نيروى مستقل شان متکى شوند و نه قانون سرمايه داران و اين قانون همواره تابعى از قدرت و اتحاد طبقه کارگر است. روشن است مخالفت با قانونگرائى به معنى اين نیست که کارگران برای قانونی کردن حقوق شان با برسميت شناسى قانونى تشکلات کارگری مبارزه نميکنند. اما اين مبارزه نيز قانونى نيست بلکه با تحميل به دولت و کارفرما وجود این تشکیلاتها باید به قوانین جامعه بدل شود.

مثلا اعتصاب٬ ایجاد تشکیلات٬ قراردادهای دسته جمعی و ... باید به حق رسمی و قانونی بدل شود. اما کارگران ميدانند که فقط با اتحاد قدرت دارند. فقط با متشکل شدن میتوانند از حقوق خود دفاع کنند. پراکندگی کارگران یعنی ضعف٬ یعنی تحمل کردن بیشترین بی حقوقی.

تجارب مبارزات کارگری اخیر نشان داده که ایجاد سندیکا و اتحادیه نه تنها عملی نبوده بلکه کاری هم نمی تواند از پیش ببرد. اما می توان با برگزای مجامعع عمومی کارگری وحدت و قدرت کارگران را افزایش داد. می توان در هر کارخانه و کارگاهی مجمع عمومی برگزار کرد. مجمع عمومی می تواند تصمیم بگیرد و عمل کند و اراده و قدرت جمعى کارگران را بميدان بياورد و تحميل کند. ما کارگران تنها یک راه اساسی برای بیرون رفتن از وضعیت کنونی داریم: بايد متحد شويم٬ بايد به سنت عمل مستقيم کارگرى متکى شويم. *